آی، چه موحش پنج عصری بود !ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها !ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه !***برو، ایگناسیو ! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور !بخسب ! پرواز کن ! بیارام ! ـ دریا نیز میمیرد.شاملو - اشعار لورکادانلود دکلمه + متن دکلمه در ادامه مطلب ...زخم و مرگدر ساعت پنج عصر.درست ساعت پنج عصر بود.پسری پارچهی سفید را آورددر ساعت پنج عصرسبدی آهک، از پیش آمادهدر ساعت پنج عصرباقی همه مرگ بود و تنها مرگدر ساعت پنج عصرباد با خود برد تکههای پنبه را هر سویدر ساعت پنج عصرو زنگار، بذرِ نیکل و بذرِ بلور افشانددر ساعت پنج عصر .اینک ستیزِ یوز و کبوتردر ساعت پنج عصر .رانی با شاخی مصیبتباردر ساعت پنج عصر .ناقوسهای دود و زرنیخدر ساعت پنج عصر .کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردنددر ساعت پنج عصر .در هر کنار کوچه، دستههای خاموشیدر ساعت پنج عصر .و گاو نر، تنها دلِ برپای ماندهدر ساعت پنج عصر .چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستشدر ساعت پنج عصر .چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان رادر ساعت پنج عصر .مرگ در زخمهای گرم بیضه کرددر ساعت پنج عصر .بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.تابوت چرخداری در حُکمِ بسترشدر ساعت پنج عصر .نِیها و استخوانها در گوشش مینوازنددر ساعت پنج عصر .تازه گاوِ نر به سویش نعره برمیداشتدر ساعت پنج عصر .که اتاق از احتضار مرگ چون رنگینکمانی بوددر ساعت پنج عصر .قانقرایا میرسید از دوردر ساعت پنج عصر .بوقِ زنبق در کشالهی سبزِ راندر ساعت پنج عصر .زخمها میسوخت چون خورشیددر ساعت پنج عصر .و در هم خُرد کرد انبوهیِ مردم دریچهها و درها رادر ساعت پنج عصر .در ساعت پنج عصر .آی، چه موحش پنج عصری بود !ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها !ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه !۲خون منتشرنمیخواهم ببینمش !بگو به ماه بیایدچراکه نمیخواهمخونِ ایگناسیو را بر ماسهها ببینم.نمیخواهم ببینمش !ماهِ چارتاقنریانِ ابرهای رامو میدانِ خاکی خیالبا بیدبُنانِ حاشیهاش.نمیخواهم ببینمش !خاطرم در آتش است.یاسمنها را فراخوانیدبا سپیدی کوچکشان !نمیخواهم ببینمش !ماده گاوِ جهان پیربه زبان غمینشلیسه بر پوزهیی میکشیدآلودهی خونی منتشر بر خاک،و نره گاوانِ «گیساندو »نیمی مرگ و نیمی سنگماغ کشیدند آنسان که دو قرنخسته از پای کشیدن بر خاک.نه.نمیخواهم ببینمش !پله پله بَر میشد ایگناسیوهمهی مرگش بر دوش.سپیدهدمان را میجستو سپیده, ...ادامه مطلب
احمد شاملو - آی عشقدانلود دکلمه + متن دکلمه در ادامه مطلب ...همهلرزش دست و دلم از آن بودکه عشقپناهی گرددپروازی نهگریزگاهی گرددآی عشق! آی عشق!چهره آبی ات پیدا نیستو خنکای مرحمیبر شعله ی زخمینه شور شعلهبر سرمای درونآی عشق! آی عشق!چهره سرخ ات پیدا نیستغبار تیره ی تسکینیبر حضور وهندنج رهاییبر گریز حضورسیاهی بر آرامش آبیو سبزه برگچه بر ارغوانآی عشق! آی عشق!رنگ آشنایتپیدا نیست!پیکوفایلپرشین گیگ, ...ادامه مطلب